برسامبرسام، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره

برسام تموم هستی مامان و بابا

بعد از تعطيلات

سلام برسامي من امروز بعد از 3 روز تعطيلي بازم خسته اومدم وبلاگت كه بنويسم ديشبم مثل شباي قبل نخوابيدي و منم پا به پات بيدار بودم صبح هم اومدم شركت حالا هم منتظرم ساعت كاريم تموم شه بيام پيشت اين عكسارو و جمعه همين كه رسيديم خونه مادر جون بابايي ازت گرفت مادر جون هم با اون ملافه روي مبلارو پوشونده از ترس آينده تو سپهر اونم از حالا اين عكس بالايي رو هم من ديروز تو خواب و بيداري ازت گرفتم ولي ديگه بقيش يادم نمياد چون خوابيدم فرشته مهربون من ديروز با همه خستگي وقتي به صورتت نگاه ميكردم خستگيم در ميرفت آخه يه آرامش عجيبي تو اون صورت معصومت هست كه پر از مهربوني و دوست داشتنه منم كه عاشق اون صورت قشنگتم اونم حالا كه اون خ...
25 دی 1390

روزهاي برفي

سلام برسام عزيزم بازم طبق معمول دير كردم امروز 9 ماه 4 روزه كه زندگي من و بابا جليل با اومدن تو قشنگ شده چند روزه كه برف مياد و زمين يخ شده ولي به خاطر سرماي بيش از حد نمي تونم ببرمت بيرون تا برف بازي كني و منم ازت عكس بگيرم تازگيا يه سري چيزاي جديد ياد گرفتي مثلا اگه چيزي و نخواي و مطابق ميلت نباشه ميگي اه بوسيدن و ياد گرفتي تا ميبيني من و بابايي آماده شديم ميريم بيرون يه سر و صدايي راه ميندازي كه منم ميام ما هم مجبور ميشيم سرت و گرم كنيم تا رفتنمون و نبيني دلتنگ ميشي و وقتي از سر كار ميايم ذوق زده مياي بغلمون و ديگه بغل كسي نميري راستي هنوزم كه هنوزه نمي خواي چهار دست و پا بري ولي سعي ميكني پا شي سر پا قربونت برم يه چند...
18 دی 1390

شب يلدا

  سلام برسام قشنگ من امروز بالاخره بعد چند روز تونستم وقت كنم بيام برات بنويسم آخه اين روزا سرم خيلي شلوغه حسابي كارم زياده ميدوني برا مامان يه پيشنهاد كاري ديگه شده كه شايد برم اونجا واسه همين سعي ميكنم كارام و تموم كنم تا بتونم زودتر تحويلشون بدم برات از شب يلدا ميگم آخه شب يلدا نتونستم واست بنويسم اينجا خونه عزيز جونيم شمام چشمت و دوختي به هندونه فرشته من اولين يلدات مبارك اينجا هم اومديم خونه مادر جون ولي تو راه شما خوابيدي آخراي مهموني بيدار شدي و بي حوصله اي قربون اون اخم و گريه ات بشم كه اخماتم خيلي قشنگه اينم سپهري عمه است كه دستاي خوشمزه اش و ميخوره واي با اين نگاهت چه خوردني تر ميشي عمه جون شم...
8 دی 1390
1